نيكادلنيكادل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

بر بال فرشته ها نيكادل

زندگي اينجاست

دخترم اول دنياست بخند دخترم زندگي اينجاست بخند دست خطي كه مرا عاشق كرد شوخي كاغذي ماست بخند دخترم خام نشي گريه كني كل دنيا يه سراب است بخند آن خدايي كه بزرگش خواندي بخدا مثل تو زيباست بخند سروده : بابايي آذر 90   ...
22 آذر 1390

در وصف تو

در وصف مهربانيهايت درون فكر من هرگاه صداي ناز تو پيچيد نگاه نافذ عشقت درون قلب من رقصيد زتنهايي برونم كرد نگاه ارغوانيت ز حال زار من پرسي قسم بر مهربانيت درون قلب پر دردم تويي آرامش مطلق تو كردي مهرباني را به شعر كوتهم ملحق سزا اين بود كه تو باشي درون شعر من جاري درون قلب و احساسم ستايش كردمت ، آري... تقديم به دختر نازم " نيكادل "   سروده بابايي پائيز 1390     ...
2 آذر 1390

نماز يك فرشته

راز و نياز كودكانه دخترم آبروي زندگي بابا زيبا خلقت خداوندگار دوستت دارم به اندازه همه ستاره ها دوستت دارم بيشمار دوستت دارم به اندازه همه دنيا ديروز وقتي چادر نمازت را به رخ مي كشيدي آنگاه كه گونه هايت سرخ مي شد از شرم و حيا آنگاه كه به سجده معبود سر به آستانش مي گذاشتي اشك شوق چشمانم را درمي نورديد و تو چه زيبا مي شدي در چشمانم و چه مهربان بود آن نگاه زيبا ديروز وقتي كه زير لب سخن از عشق مي گفتي و يگانگيش را با زبان كودكانه ات شكر مي گفتي دلم لرزيد دلم لرزيد از عشق پاكت از هنگامه اذان دلم لرزيد آنگاه كه خداوند را باچشمان معصومانه ات مي خوان...
28 آبان 1390

قايق رؤياها

قايق رؤياها دلم اندازه دريا براي قايقت تنگ است نگاه ناز چشمانت پر از شور و پراز رنگ است دراين درياي طوفاني در اين زيبايي و وحشت نگاهت را به من بسپار كه دنيا اندر اين جنگ است براي قايقت دريا چه زيبا مي شود امروز براين امواج بي فرجام كه گه تند و گهي لنگ است دلم قد همه دنيا دلم تنگ است براي تو براي مهربانيهاي بي حدت دلم تنگ است دراين دنيا كه آدمها پر از تزوير و بي رنگند تويي رؤياي بابايي تو كه قلبت چه يكرنگ است تو را زاده فري بانو ز عشق ناب و زيبايش ببوسم دست پاكش را كه دل در وصف او تنگ است تو را داده خداي من انيس و مونس بابا چه رنگين است كمان تو چه اندازه هماهنگ است بياجانا و جانان...
28 آبان 1390

بر بال رؤياها

                   "بر بال رؤ ياها " برايت قصه ها سازم ز عشق و شور و سرمستي فداي لؤلؤ چشمان تو گشتم در اين هستي گل گلزار من گشته به هر كوي و به هر برزن به روي چشم گريانم ، به روي عالم و هستي بيا جانم بيا زنداني چشمان تارم شو ز بيماري و بيزاري و از هر بيخودي رستي مرا در دل خدايي هست و در سر هم خداوندي نمي آيد ز ايمانش دل از پاكي به هر پستي الا يا ايها الساقي ادر كاسآ و ناولها كه عشق آسان نمود اول و در آخر ازاو جستي ز انوار " خدا " آمد همو " نيكادل " زيبا ز رعنايي و زيبايي ، ز خلقت همچو تردستي بروي بال او...
17 آبان 1390

آغاز کن مرا

زیبا هوای طاقتم ابریست چشمی از عشق ببخشایم تا رود مهتاب بشوید اندوهم را زیبا هنوز مرز عشق از حول و حوش چشمانت مي گذرد برمن مبند چشم دست مرا بگير و كوچه هاي سبز را با من بگرد يادم بده چگونه بنويسم تا عشق در زير باران محو نشود چگونه بخوانم تا عشق در تمامي دلها امضاء شود يادم بده چگونه نگاهت كنم تا تردي قامتت در تند باد عشق نلرزد زيبا آنگونه عاشقم كه هر نگاهم شعر است زيبا چشم تو شعر چشم تو شاعر است من دزد شعرهاي چشم توام زيبا زيبا كنار حوصله ام بنشين بنشين مرا به شط خاطره بنشان بنشان مرا ب...
10 آبان 1390