بر بال رؤياها
"بر بال رؤ ياها "
برايت قصه ها سازم ز عشق و شور و سرمستي
فداي لؤلؤ چشمان تو گشتم در اين هستي
گل گلزار من گشته به هر كوي و به هر برزن
به روي چشم گريانم ، به روي عالم و هستي
بيا جانم بيا زنداني چشمان تارم شو
ز بيماري و بيزاري و از هر بيخودي رستي
مرا در دل خدايي هست و در سر هم خداوندي
نمي آيد ز ايمانش دل از پاكي به هر پستي
الا يا ايها الساقي ادر كاسآ و ناولها
كه عشق آسان نمود اول و در آخر ازاو جستي
ز انوار " خدا " آمد همو " نيكادل " زيبا
ز رعنايي و زيبايي ، ز خلقت همچو تردستي
بروي بال او شبنم نشسته همچو يك دريا
ز الحان خوشش آمد ترنمهاي سر مستي
به زير پاي او افشانده ام آن در غلطان را
ز آهوي خُتن آمد به بوي نافه مستي
ز گردشهاي گوناگون ، ز ناله هاي شبگيرم
پرستشها كند خار مغيلانم به هر دستي
ز آب و باد و خاك و آتش و از دور گردونم
تمنا مي كنم ديدار رويش را ز مروستي
ز "نيكادل"، ز نيكاني كه دل دادند به نيكويي
ز مهرويان زيبايي كه دل بستند ز تنگدستي
از او سازم بتي در دل و دلدارش شوم يا "رب"
ز طوفان بر نمي آيد برد از اوج به هر پستي
ز شكر نعمتش افزون شود هر سفره خالي
به هر كويي و هر برزن به هر كاشانه در هستي
سروده : بابا
تقديم به دختر زيبا و مهربانم
مورخ 10/07/90