نيكادلنيكادل، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بر بال فرشته ها نيكادل

نامه چارلي چاپلين به دخترش

  نامه چارلي چاپلين به دخترش اینجا شب است ٬ یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند. نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن٬ به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تولیسدورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند. تصویر تو آنجا روی میز هست . تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزلیزه" میرقصی . این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشم...
14 دی 1390

انتظار

در پس آن پنجره زرد مي شد برگ يك احساس ناب چهره غمگين يك زن در سكوت پشت آن شيشه درون آفتاب قطره هاي ريز باران مي چكيد خيس مي شد شيشه از رفتار آب ديده بر حسن جمالش بست ابر محو مي شد چهره اش زير نقاب در پس اين پنجره دل مات شد مات مي شد عشق درون اين حجاب سروده : بابا دي 1390   ...
12 دی 1390

نيمكت خالي

  يك نيمكت خالي يك كوچه بن بست جاي پاي مهربانيهاي او روي سنگفرش همين كوچه نشست كلبه هايي خالي عابري سرگردان ته بن بست اقاقيهامان گريه اي كرد و شكست آسمان ابري شد دل ابرها خون شد چند قدم آنسوتر چشم مرغان هواي دلمان غمگين است وهنوز نيمكت افسرده اين كوچه باغ بوي عطر عابران رفته را مي فروشد ارزان او به شب بوهاي مست  . سروده  : بابا دي 1390 ...
6 دی 1390

مادر بزرگ

مادرم پنجره ها قاب نگاهت شده اند انتظار ، ديدگان خيست را ... به تماشا مي نشيند ! آنگاه كه نگاهت امتداد يك رؤياست ! و اشك... بدرقه راه چكاوكهامان . سروده : بابا دي 1390 ...
4 دی 1390

نشاني من

:: نشاني من :: نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم ; در عصرهاي انتظار به حوالي بي كسي قدم بگذار ! خيابان غربت را پيدا كن و وارد كوچه پس كوچه هاي تنهايي شو ! كلبه غريبي ام را پيدا كن كنار بيد مجنون خزان زده ، و كنار مرداب آرزوهاي رنگي ام در كلبه را باز كن و به سراغ بغض خيس پنجره برو ! حرير غمش را كنار بزن ! مرا مي يابي در انعكاس خميده پنجره ها مرا مي بابي در امتداد نگاه معصومانه ات كه بي نشان تو بغض كرده ام .       ...
4 دی 1390

كوچه خاطره ها

ديروز كه به سراغت آمدم چهره ات غمگين بود سرد بودي مثل يك پائيز زرد خش خش برگ درختان دلت پيدا بود خواب مي رفت يك كلاغ روي ديوار دلت كودكي بازيكنان روي چارچوب نگاهت مي رفت عابري هم تنها خاطراتش را براي دل تنگت مي خواند و تو تنهايي خود را در دل زمزمه كردي تا صبح كوچه ديروزم ...! چهره ات غمگين است دست لرزان تنت گريان است و تو در انديشه فصل بهار سردي تلخ زمستان را عبور خواهي كرد كوچه ام ، گرياني ؟ از من و از ما و از اين غصه طولاني ؟ كوچه ام گرياني ؟ كه چنين زار رهايت كردم ؟ و چنين بي كس و تنها در اينجا ماندي ؟ كوچه ام حرفي بزن كه چرا ... ديگر آواز نمي خواند سار ؟ ...
4 دی 1390

مادر

ديروز كه اشك نگاه مهربانش را پر كرده بود و دلش براي كودكان ديروزش تنگ آنگاه كه وقت دلكندن بود من چه حزن آلود مي بستم درها را  و نگاهش را در پس ديوارها رها مي كردم ديروز كه با دستان پر مهرش وداع گفتم ديدگانم پر بود از خاطرات شيرين گذشته خاطرات كوچه اي پر از بودن و مملو از بازيهاي كودكانه ام خاطرات بيدهاي بلند حياطمان خاطرات باغچه كودكانه ام ديروز كه نگاهش در نگاهم گره مي خورد دلم هواي بغض مي كرد و ديدگانم پر مي شد از حسرت بودن و اشك در چشمانم حلقه مي زد ديروز نگاه مهربانت مي گفت بمان و از درون ديدگانم دور نشو ديروز... كه اشك نگاهت را پر مي كرد... سروده : بابا دي 1390   ...
3 دی 1390