نيكادلنيكادل، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

بر بال فرشته ها نيكادل

بدون عنوان

خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است و خدایی که تو را می بیند و به عشق تو همه حادثه ها می چیند که تو یادش افتی و بدانی که همه بخشش از اوست و همینش کافیست........ ...
20 دی 1390

مطالب جالب و خواندني در مورد كودكان(1)

کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند ا...
14 دی 1390

نامه چارلي چاپلين به دخترش

  نامه چارلي چاپلين به دخترش اینجا شب است ٬ یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند. نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن٬ به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تولیسدورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند. تصویر تو آنجا روی میز هست . تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزلیزه" میرقصی . این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشم...
14 دی 1390

انتظار

در پس آن پنجره زرد مي شد برگ يك احساس ناب چهره غمگين يك زن در سكوت پشت آن شيشه درون آفتاب قطره هاي ريز باران مي چكيد خيس مي شد شيشه از رفتار آب ديده بر حسن جمالش بست ابر محو مي شد چهره اش زير نقاب در پس اين پنجره دل مات شد مات مي شد عشق درون اين حجاب سروده : بابا دي 1390   ...
12 دی 1390

نيمكت خالي

  يك نيمكت خالي يك كوچه بن بست جاي پاي مهربانيهاي او روي سنگفرش همين كوچه نشست كلبه هايي خالي عابري سرگردان ته بن بست اقاقيهامان گريه اي كرد و شكست آسمان ابري شد دل ابرها خون شد چند قدم آنسوتر چشم مرغان هواي دلمان غمگين است وهنوز نيمكت افسرده اين كوچه باغ بوي عطر عابران رفته را مي فروشد ارزان او به شب بوهاي مست  . سروده  : بابا دي 1390 ...
6 دی 1390