نيكادلنيكادل، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

بر بال فرشته ها نيكادل

دلتنگي(در باره پدرم)

چه زيبا مي رود اين سايه خيال برآستين پاره پاره زندگانيم من از اندوه آن شبهاي پائيزي به گورستان آرزوهايت رسيدم تورا در مرز بودن يا نبودن تو را در آستانه سردرگمي ديدم آه اي اشك امانم ده از اين خيال مبهم بيا تا ابري شود... هواي بي كسيم آه اي برگريزان درختان پير ببين چگونه بر اين گور مي كشانيم چه زيبا در دلم غم مي گريد چه زيبا بر نگاه سرد پائيز مي نشانيم تو را مي ديدم از ديروز تا فردا تو را كه مي آمدي از ترحم ابرها مرا چه كسي برد به مرز نبودنت ؟ مرا چه كسي كشت در خيال بودنت ؟ واي بر زمين خاكي و آسمان افلاكي كه گهوارشان را از وجودت انكار مي كنند واي بر من كه در حسرت نگ...
3 بهمن 1390

شعري زيبا و پاسخي زيباتر

شعری بسیار زیبا از حمید مصدق و پاسخی زیباتر، از فروغ فرخزاد به این شعر زیبا...   تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم   باغبان از پِی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه   سیب دندان زده از دست تو  افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز ، سالها هست که در گوش من آرام ،                                      ...
3 بهمن 1390

تو و من (درباره پدرم)

سلام سلام بابا رفتي از كنارم و هيچ نگفتي رفتي و مرا با خاطراتت تنها گذاشتي رفتي ! بي هيچ خداحافظي رفتي بابا كودكيم بدون تو سپري شد وجوانيم بدون تو رخت بر بست و تو در آسمان خيالم پرسه مي زدي دو سالم بود كه تو ديگر نبودي نبودي بغلم كني و من بگويم بابا... رفتي و دست نوازشت را نچشيدم رفتي انگار كه هيچ گاه نبودي نبودي كه صدايت كنم بابا ... نبودي تا من برايت ناز كنم نبودي كه قهرم را ببيني و غرورم را ، كه ديگر.......هيچ بابا دلم برايت زار زار مي گريد چشمانم از دوريت قرمز كبود است نبودي تا برايت من و ما باشيم رفتي بي آنكه التماس نگاهم را ببيني رفتي بي آنكه ...
25 دی 1390

گنجشك نازو زيبا بابام رو تو نديدي ؟ (بياد دوران كودكي)

  گنجشک ناز و زیبا //  که می‌پری اون بالا بال و پرت به رنگ خاک // دلت مهربون و پاک به من بگو وقتی که پر کشیدی //  بابام رو تو ندیدی؟  دیدمش از اینجا رفت //  اون بالا بالاها رفت پیش ستاره‌ها رفت //  یواش و بی صدا رفت ستاره آی ستاره //  پولک ابر پاره خاموشی یا می‌تابی //  بیداری یا که خوابی به من بگو وقتی که خواب نبودی //  بابام رو تو ندیدی؟  دیدمش از اینجا رفت // اون بالا بالاها رفت از این طرف از اون راه //  رفته به خونه‌ی ماه ماه سفید و تنها //  که هستی اون بالاها نقره نشون کهکشون //  چراغ سقف آسمون...
25 دی 1390

بدون عنوان

خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است و خدایی که تو را می بیند و به عشق تو همه حادثه ها می چیند که تو یادش افتی و بدانی که همه بخشش از اوست و همینش کافیست........ ...
20 دی 1390