گنجشك نازو زيبا بابام رو تو نديدي ؟ (بياد دوران كودكي)
گنجشک ناز و زیبا // که میپری اون بالا
بال و پرت به رنگ خاک // دلت مهربون و پاک
به من بگو وقتی که پر کشیدی // بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رفت // اون بالا بالاها رفت
پیش ستارهها رفت // یواش و بی صدا رفت
ستاره آی ستاره // پولک ابر پاره
خاموشی یا میتابی // بیداری یا که خوابی
به من بگو وقتی که خواب نبودی // بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رفت // اون بالا بالاها رفت
از این طرف از اون راه // رفته به خونهی ماه
ماه سفید و تنها // که هستی اون بالاها
نقره نشون کهکشون // چراغ سقف آسمون
به من بگو وقتی که نور پاشیدی // بابام رو تو ندیدی؟
همین جا پیش من بود // نموند و رفت زود زود
اون بالا بالاها رفت // بابات پیش خدا رفت
خدا که مهربونه // پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من // تا شاد نباشه دشمن
بابايي این سرود در برنامه کودک دوران ما پخش میشد. ماجرای بچهی شهیدی که با گنجشک و ستاره و ماه درددل میکرد و سراغ بابای شهیدش رو از اونا میگرفت. بابايي هم شرايطش مثل اون بود . باباش شهيد نشده بود اما بابايي 2 سالش بود كه باباش رفت به آسمونا و ديگه برنگشت و من هميشه منتظرش موندم . بابايي منم اونوقتا با ستاره هاي آسمون درد دل مي كردم و سراغ بابام رو از اونا مي گرفتم براي همينه كه اين شعر برام خيلي عزيزه و برات نوشتمش . اميدوارم هميشه شاد و خوشبخت باشي عزيز دل بابا .