جاده فردا
در اين غروب طولاني
قدمهايم چه خسته مي رود اين جاده را
سكوت ، از پشت درختها سرك مي كشد
درختاني چه بلند ، درختاني چه رسا
كه سر مي سايند بر آسمان
و دود و مه پر مي كند اندوهمرا
در اين سكوت بي پايان
قدمهايم چه خسته مي رود
و نگاهم چه حس غريبي دارد اينجا
بيا و دستانم را بگير
مرا ببر از اين جاده طولاني
كه گم مي شوم اندازه قطره در اين دريا
بيا و با من بگرد اين جاده را
كه شايد بشكند اين بغض فشرده در گلويم
قدم بردار با من
تا كه خاطراتم را يك به يك مرور كنم
و حك كنم بر تن اين درختان نگاهمرا
آه چه سرد است اين آخرين نگاه
و چه زيبا است امتداد اين جاده
امتدادي كه پر است از حس فرياد
پر است از نگاه مهرباني
كه با من مي گذشت اين جاده را
و با تو چه زيباست اين گذشتنها
و چه روشن مي شود خاطرات جاده فردا .
سروده : بابا
آذر 1390