نيكادلنيكادل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

بر بال فرشته ها نيكادل

تو و من (درباره پدرم)

1390/10/25 16:29
نویسنده : بابا و مامان
698 بازدید
اشتراک گذاری

تو و من

سلام

سلام بابا

رفتي از كنارم و هيچ نگفتي

رفتي و مرا با خاطراتت تنها گذاشتي

رفتي ! بي هيچ خداحافظي رفتي

بابا

كودكيم بدون تو سپري شد

وجوانيم بدون تو رخت بر بست

و تو در آسمان خيالم پرسه مي زدي

دو سالم بود كه تو ديگر نبودي

نبودي بغلم كني و من بگويم بابا...

رفتي و دست نوازشت را نچشيدم

رفتي انگار كه هيچ گاه نبودي

نبودي كه صدايت كنم بابا ...

نبودي تا من برايت ناز كنم

نبودي كه قهرم را ببيني

و غرورم را ، كه ديگر.......هيچ

بابا

دلم برايت زار زار مي گريد

چشمانم از دوريت قرمز كبود است

نبودي تا برايت من و ما باشيم

رفتي بي آنكه التماس نگاهم را ببيني

رفتي بي آنكه خداحافظيم را بشنوي

بابا

دستانم در نبودت چون بيد مي لرزد

مي ترسم از اين حول و حوالي

مي ترسم از اين جاي خالي

دلم مي لرزد در اين حبوط نگاهها

بابا

 بيا و ببين كه چه غمگينم

و چه غمگين مي گذرم اين كوچه هاي تاريك را

بابا

دلم براي چشمانت تنگ است

تنگ است اين دل بخدا تنگ است

دلم تنگ است وقتي كه

مي بينم اين مردمان كودكانشان را

به آغوش محبت مي فشارند

مي خندند

مي رقصند

آه اي تكيه گاه مبهم

مرا به كه وا مي گذاري

آخر من براي كه بخندم

من براي چه برقصم

كه رقصم از اندوه تو لبريزتر است

و خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است

آه بابا

من در حسرت اين دوحرف سالهاست مانده ام

مردم از اين گويش ممتد

بابا

دوست دارم مدام بگويمت

بخوانمت

و تكرارت كنم در خاطراتم

بسرايمت از عشق

و نقاشيت كنم در دل

 و دعايت كنم

بابا بگويم و

تو باشي

بابا بگويم و در بهشتي زيبا

قدم بگذاري

آه بابا

دلم در حسرت يك نگاهت

خزانيست بي برگ

تو را دوست مي دارم

از ديروز تا هنوز

و چه كند مي دود اين سالهاي طولاني

كه تو رفتي و

خداحافظ نگفتي

و اين داستان مي رود تا كنون ... .

سروده پسرت " پدر نيكادل"

زمستان 1390

پدر رستگاريت آرزوي من است

 

niniweblog.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
10 بهمن 90 13:27
روحشون شاد