مادر
ديروز كه اشك نگاه مهربانش را پر كرده بود
و دلش براي كودكان ديروزش تنگ
آنگاه كه وقت دلكندن بود
من چه حزن آلود مي بستم درها را
و نگاهش را در پس ديوارها رها مي كردم
ديروز كه با دستان پر مهرش وداع گفتم
ديدگانم پر بود از خاطرات شيرين گذشته
خاطرات كوچه اي پر از بودن
و مملو از بازيهاي كودكانه ام
خاطرات بيدهاي بلند حياطمان
خاطرات باغچه كودكانه ام
ديروز كه نگاهش در نگاهم گره مي خورد
دلم هواي بغض مي كرد
و ديدگانم پر مي شد از حسرت بودن
و اشك در چشمانم حلقه مي زد
ديروز نگاه مهربانت مي گفت بمان
و
از درون ديدگانم دور نشو
ديروز...
كه اشك نگاهت را پر مي كرد...
سروده : بابا
دي 1390